سفارش تبلیغ
صبا ویژن

طلبه بلاگ

شکایت به خدا

                            شکایت به خدا

 

 برخی از بنده های کاملاً عادی هستند که در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی یک سری رفتارهای کاملاً عادی رو بروز می دن . وقتی که درجات نزدیکی انسان به خداوند بالاتر می ره از کلمات خصوصی تر استفاده می کنه و حتی می تونه در گفتمانش با خداوند تبارک و تعالی تغییراتی بده به عنوان مثال وقتی شما با یه آدمی که بزرگه ، در برخورد اول ، صحبت می کنید یک کلامی دارید بعد اگر برخوردها بیشتر شد و نزدیکتر شدید و اعتماد و محبت دو طرف جلب شد ، همون طور که روایت می فرماید : “ بَین الاحباب تسقط الآداب ” دیگه یک سری آداب رو می تونیم کنار بذاریم .  در این سه روزی که مهمان خداوند بودیم ، گفتمان ما سه پله بود . قدم اول درخواست نزدیک شدن ؛ یعنی روز اول و شب اول ما سعی خودمون رو کردیم تا فاصله ای که بین ما و خداوند هست رو جبران کنیم و به خداوند نزدیک بشیم . مرحله دوم جلب اعتماد ؛ در شب دوم گفتیم : خدایا ! حالا که به تو نزدیک شدم برای تو ضرری ندارم ، مثل بزرگان وقتی به افراد نزدیک می شن اول اینها رو تست می کنن که اگر قابلیت ، لیاقت و ظرفیت رو در وجودش دیدند اون وقت به فرد راه می دن و خودمونی می شن . پس قدم سوم و مرحله سوم خودمانی شدنه ؛ امشب که شب آخره ، شب خودمونی شدن با خداست . آدم وقتی با خدا خودمونی می شه یه حرفهای دیگه ای می زنه .

ببینید ما در زندگی مون چند نوع مخاطب داریم ، دسته اول کسانی که باهاشون کارها و مراودات کاملاً عادی مون رو داریم . مثل مسائل کاری ، اجتماعی ، درسی ، مسائل کسب و کار و . . . یه عده از افراد هستند که شاید ما زیاد به اینها دل نبندیم یعنی بین ماها علاقه ای نیست . اصلاً شاید علاقه لازم نباشه ، ممکنه مفید باشه اما بدون علاقه هم می شه با یک نفر شریک شد ، کار کرد ، ازش خوب درس گرفت ، خوب بهش درس داد ، یا خوب باهاش شریک شد ، توی اقتصاد و مسائل دیگه پیشرفت کرد ، می شه . اما یه گروهی هستند که ما اینها رو انتخاب می کنیم برای دل دادن . یعنی از صبح تا شب داریم با عالم و آدم کار می کنیم اما ذهن مون پیش همون یک نفره  و اینه که شیرین ترین لحظات دلدادگی ، زمانی هست که شخص خستگیش رو در نزد یارش رفع می کنه . می گن : آقا ! فلانی از صبح تا شب خستة خسته می شه ، شب که می رسه خونه تمام خستگیش برطرف می شه . یعنی اثرات صحبت با معشوق یکیش برطرف شدن خستگی هست . حالا یکی از کارهایی که انسان خیلی خیلی دوست داره انجام بده ، زمانی که داره خستگیش رو برطرف می کنه ، همین درد دل کردنه . دوست داره دردهاش رو بگه . یعنی از گفتن اینکه امروز چقدر خوش گذشت هیچ لذتی نمی بره اما خیلی خوشحال می شه که بتونه برای معشوقش بگه امروز بد گذشت !

پس با این مقدمه بحث این جلسه رو که شکایت به خدا هست شروع می کنیم . وقتی که ما این سه پله و سه قدم رو رد کردیم ، و روی پله سوم قرار گرفتیم ، ( پله اول نزدیکی ، پله دوم : ایجاد احساس اعتماد و نشان دادن ظرفیت ، پله سوم : خودمانی شدن ) نوبت شکایته .

خُب من که خودم خیلی شکایت دارم ، شماها هم خیلی شکایت دارید ، آیا به ما این اجازه رو دادن که شکایت هامون رو بگیم ؟ یادمه در یکی از بحثها ، فرازی از شکایت امام سجاد (ع) رو گفتم ، خیلی هاتون تعجب کردید که آقا امام  سجاد (ع) هم این جوری صحبت کرده . بله به تو هم اجازه می دن امشب شکایت کنی ، چون الان مقام تو فرق کرده ، این مقام امشب ، با مقام شبهای دیگه فرق داره ، شب اول و دوم تو مهمان خدا بودی ، مهمانی بودی که می تونستی بری ، خدا چند بار هم بهت گفت ، گفت : اگه می خوای بری برو ، من کاری ندارم . اگه می خوای بری ، برو ، این دو روزه مشکلی نداره ، اگه خواستی ، هر وقت دوست داشتی برو ، بگو : آقا ! من دیگه معتکف نیستم . روزه ات رو هم بشکن . مشکلی پیش
نمی یاد ، این دوشب از مهمان هایی بودی که خدا داشت تحملت می کرد ، تا نماز مغرب و عشای امشب خدا داشت تحملت می کرد ، برای بعضی از ماها می گفت : حالا بذار این مهمون باشه ببینیم چی می شه ! اما تا نماز مهمون بودی ، از نماز به این طرف موقعیت تو و خدا فرق کرده ، خدا بهت می گه دیگه حق نداری بری ، از الان مهمون اجباری هستی . یادته تا قبل از اذون می گفتم هر کی می خواد اعتکافش رو باطل کنه ، از الان به بعد می گه ، دیگه حق نداری بری ، اون دو روز اگه می گفتی : خدایا ! شکایت دارم ، چرا به من محل نمی ذاری ؟ می گفت : من که بهت گفتم برو ، چرا نرفتی ؟! اما امشب رو خداوند می فرمایند که باید بشینی ! باید بمونی اگه بگی چرا چیزی بهم نمی دی ؟ نمی تونه بگه من که بهت گفتم برو . وگرنه می گی : کجا برم ؟! من نمی تونم برم . من رو اینجا بستی گفتی نرو . هیچی هم نمی خوای بدی ؟! هزار تا امید بهم دادی ، گفتی : آقات رو می بینی ، فلان می کنی ، فلان می کنی ، تموم شد ! شب آخره . پس اون دو شب قبل با امشب یه فرقی داره ، اون دو شب خدا ناز می کرد می گفت حالا نمی دونم ، ببینم می بخشمت ، نمی بخشمت ؟ چه جوریه ؟ مهمون می شی ؟ نمی شی ؟ در بازه ها ، اگه می خوای بری ، برو اما امشب دیگه تو ناز می کنی ، می گی : حالا نوبت من شد ، نمی ذاری برم ! مهمون دعوت کردی ، به زور نگه داشتی ، نمی خوای آقام رو بیاری من ببینم ؟! من هم ایستادم ، نشستم .

امشب می خوایم به خدا شکایت کنیم . خدایا ! ما شکایت داریم ، باید کجا مراجعه کنیم ؟ ما مشکل داریم ، الان ساعت 10 شبه ، من برای 10 شبه فردا شبم می ترسم ، به کی باید شکایت کنم ؟ آیا امام اجازه می ده ما شکایت کنیم ؟ فرمودند بله ، بنده ها ! شکایت کنید .

بشینیم ببینیم امام مون چه طوری شکایت کرده ؟ ما هم همون جوری شکایت کنیم . مناجات الشاکین می فرماید :
بسم الله الرحمن الرحیم ، اِلهی اِلَیْکَ اَشْکوُا نَفْسً بِالسّوءِ اَمّاره ” خدایا ! به این دو سه روزه
 من نگاه نکن این قدر خوبم ، پاکم ، پام رو بذارم بیرون ، نفسم بیچاره ام می کنه ، نمی خوای کمکم کنی ؟ یه نفسی تو وجودم گذاشتی که صبح تا شب داره من رو به سمت بدی ها وسوسه می کنه ، زشتی ها و بدی های دنیایی رو در مقابلم قرار دادی که بیچاره ام کرده ، از همه طرف فشار به سمت می یاد . فردا که به دبیرستان و دانشگاه رفتم ، عالم و آدم من رو مسخره می کنن ، می خوای نبرم ؟! زور داری می گی !

ببخشیدا ! ولی ما امشب داریم این جوری حرف می زنیم ، چون دیگه مهمونی هستیم که تو خونه خدا نشستیم ، می گیم : حالا که اجازه نمی دی بریم ، می خوایم حرفهامون رو بزنیم . دیشب اگه می گفتیم ، می گفت : نمی خوای ؟ پاشو برو . حالا کجا برم ؟ جایی رو ندارم برم . نمی خوای جوابم رو بدی ؟ خدایا ! من تو خونه ام ، تو محیطم ، تو محله ام ، تنهام . کسی حرفهام رو نمی فهمه ، خدایا ! تو خانواده ام هم مسخره ام می کنن ، کجا باید برم ؟ من این حرفها رو جدی می زنم . دارم جدی به خدا می گم . نمی خوام بگم که تو هم گریه کنی ، من الان عصبانی هستم ، خدایا ! این بچه ها ، این سه روزه پدر خودشون رو در آوردن ، از صبح تا شب دارن گریه می کنن ، مگه ما گفتیم که گریه کنن ؟! خودشون می شینن گریه می کنن . نمی خوای کمکشون کنی ؟ “‌ وَ اِلی الْخَطیئَه مبادره ” می گه : خدایا ! من باید چه کار کنم که نماز برام جلوه نداره ، شب تا صبح هزار تا کثافت کاری می کنم اما دو رکعت نماز نمی تونم بخونم ، به نماز شب های الانم نگاه نکن ، یه کاری کن بازم بتونم نماز شب بخونم . چه جوری می تونم نماز شب بخونم ؟

می دونی او نمازی که بهت می چسبه کدوم نمازه ؟ می دونی چرا امامت چهل سال نماز شبش ترک نشد ؟ اون نمازی می چسبه که فرمود در قنوتم خم ابروی تو در یاد آمد ، نمازی که وقتی قد قامت می گی تو ذهنت قیامته ، قامتت محشرعشقه . این رو به یاد بیار :

جمال تو ببیند اگر مکبر 

به قد قامت بماند تا قیامت

می گه : من چی کار باید بکنم ؟ “ وَ بمعاصیک مولعه ” از این طرف گناه ، چهار ساعت ، پنج ساعت هیچ نگرانی ندارم ، قشنگ به سمت گناه می رم ، خُب کمکم کن ، مگر نمی بینی دارم چه بدبختی می شم ؟ بیچاره می شم ، نمی بینی ؟! چقدر ماه رمضان ها و اعتکاف هام رو خراب کردم ، نمی بینی دیگه جلوی امام رضا (ع) آبرو برام نمونده ؟ نمی بینی هرچی دارم گریه می کنم ، سه روزه دارم می گم : بابا ! دیگه من آدم شدم ، اما امام زمان (عج)‌نمی یاد . شب آخره !

می فرماید : ( مناجات ) دائم این نفس من رو توی گودال هایی می اندازه که به یه بدبختی باید خودم رو بکشم بیرون  !

کجا هستن کسانی که اعتکاف سال قبل اینجا بودن ؟ نه اون کسانی که مردن ، که ای کاش مرده بودن ، دوستاتون کجا هستن ؟! الان تو کدوم بزم گناه نشستن ؟ سال قبلی ها کجا هستن ؟ دو سال قبلی ها کجا هستن ؟ بچه های ما کجا رفتن ؟ اون وقت تو اینجا نشستی برای شهداء گریه می کنی ؟ به خدا شکایت کن ، بگو رفیقم از دستم رفت ، دنیا و آخرتش از هم پاشید ، شهید که گریه نداره . باید بشینیم گریه کنیم ، به خدا شکایت کن بگو خدا ! هم خودم ، هم دوستام رو نجات بده . آخه ما چکار کنیم ؟ تو اگه خودت رو به ما نشون داده بودی ، ما که اینقدر زود نمی بریدیم ، یه فکری به حال ما بکن . بابا ! این امتحان هایی که تو داری از ما می گیری ما نمی تونیم جواب بدیم ( از قول تو دارم می گم ، اینقدر امشب من پررو شدم ، چون می دونم امشب خدا نازت رو می خره ، یه زمانی من حرفی زدم که بعدش پشیمون شدم ، با خودم گفتم : چرا یه همچین حرفی زدی ؟ اون هم تو جمعی که همه نشستن ، در کانون باز بوده ، هر کسی از راه رسیده اومده نشسته ، چرا از قول فاطمه زهرا (س) یه همچین حرفی زدی ؟ به چه حقی ؟ اما امشب می گم همین جوری که اشکات داره می یاد پائین ، خانوم از اون بالا می گه الهی قربونت برم ! )

“‌الهی اَشْکوا اِلیْکَ عَدُوّاً یُذلُّنی ” خدایا ! فردا شب همین موقع شیطون ها دور و ور من رو گرفتن می خوان من رو بیچاره کنن ، زورم بهشون نمی رسه ، نمی خوای کمکم کنی ؟! “ وَ شیطاناً یُغْوینی قَدْ مَلَعَ بِالْوَسْواسِ صَدْری . . . . ” خدایا ! از فردا شب شیطون می یاد می گه : وقتت تلف شد ، بیچاره شدی ! نمی دونی اینهایی که بیرون بودن چه کیفی کردن ؟! فلان فیلم رو شب جمعه پخش کرد ، مسابقة فلان بود ، اِله بود ، بِله بود ، نبودی ! عروسی فلانی بود ، همه رفتن زدن ، کیف کردن ، رقصیدن و . . . !!

خدایا ! اگر منم آقام رو ندیده باشم و رفته باشم که احساس ضرر می کنم ، یه چیزی کف دستم بذار حداقل دلم خوش باشه بگم مشتم پُره .

امشب از خدا طلبکار باش ، بگو : اجازه می دی برم ؟ می گه : نه ! حق نداری بری . بگو : آهان ! حالا نشستم ، مجبوری تحملم کنی ، آره ! من دیگه الان از تو می خوام ، خدا ! شب جمعه است ، یا آدمم کن ، یا آقامو برسون ، یا مرگم رو برسون ! سه راه بیشتر نداری .

دیگه از چی شکایت می کنی ؟ “ اِلهی اِلیکَ اَشْکوا قلباً غاصیاً مَعَ الوسواسِ . . . ” خدایا ! شب آخره ، هنوز من دلم نشکسته ، هنوز قلبم سنگه ، به کی باید شکایت کنم دور و وری هام همه دارن اشک می ریزن ،  من چرا خفه خون گرفتم ؟ مهمون آوردی زجرش بدی ؟! این چه وضع مهمونی هست ؟! نه می ذاری برم ، نه بهم اشک می دی ، نه بهم حال می دی ، این چه وضعیه ؟ به کی باید شکایت کنم ؟!

“ وَ اَیْنَ اَنِ الْبُکاءِ مِنْ خَوْفِ . . . ” خدایا ! چرا چشمام خشکه ؟ دوست دارم امشب تا صبح اشکام بند نیاد . اینقدر دلم گرفته “ الهی لاحول و لا قُوَّه الا بِقُدْرَته و لا نجاه لی ” اینقدر وضعم خرابه که هیچ کسی نمی تونه نجاتم بده . می ترسم آقام هم بیاد بهم بگه برو گم شو ! “ وَ لا نجاه لی مِنْ مَکارهِ الدُّنیا الّا بِعِصْمَتِک ” خدایا ! جون زینب (س) ! از فردا مراقبم باش ، نذار گناه کنم . آخه من تنهایی نمی تونم .

“ فَاَسْئَلُکَ بِبَلاغَهِ حِکْمَتِکْ وَ نَفاذِ مَشیّتک اَلّا تَجْعَلنی یغیْر جودِک مُتَعَرضا وَ لا تُصَیِّرَنی للْفِتَنِ . . . . ”

خدایا ! کمکم کن این دشمنام رو زمین بزنم . “ وَ علی المَخازی والعیوب الساتری ” خدایا بدی هام رو تا حالا پوشوندی ، ممنونتم ! یه وقت نکنه پرده رو کنار بزنی ها ! اون وقت سال دیگه توی اعتکاف راهم نمی دن .